مروری بر نقش پزشکان در آثار سینمایی

art.jpg

تاکنون در سینما با مقوله پزشک و پزشکی، برخوردهای فراوانی صورت گرفته است؛ در فیلم های ساخته شده گاه منظور از دکتر، همان پزشک بوده، اما گاهی معنای وسیع تر و کلی تری را در بر گرفته است؛ در دسته ای از فیلم ها، دکتر کسی است که می تواند تئوریسین، نظریه پرداز، برنامه ریز، استراتژیست، روانکاو، درمانگر و حتی راهنما باشد. در سینما برای نشان دادن وجوه خوب و بد انسان، در بسیاری موارد از زاویه دید پزشک یا شخصیت خود او استفاده شده است.

پزشکان صامت

در سینمای صامت به مواردی از حضور پزشکان یا استفاده از نام دکتر بر می خوریم. بی تردید زمان ساخت این فیلم ها در نوع برخورد با این مقوله، بسیار موثر بوده است؛ پس از پایان جنگ جهانی اول و شکست امپراتوری های اتریش و آلمان که آغازگر جنگ در 1918 بودند، آثار ناگوار این شکست روی مردم این کشورها بیش از پیش آشکار شد. وجود فقر شدید، بیکاری، گرسنگی، بیماری و افسردگی، افزایش قتل و جنایت، سقوط مارک آلمان و کاهش قدرت خرید در حد صفر از اثرات این شکست سنگین بود. تمام این اثرات، مردم را به سوی پیدایش به اصطلاح ابرمردی می برد که بعدها با ظهور رایش سوم (هیتلر) محقق شد و او بار دیگر دنیا را به خاک و خون کشید.

یکی از علل پیدایش اکسپرسیونیسم در سینمای آلمان، بازتاب آثار نامطلوب جنگ در کار هنرمندان و سینماگران آلمان بود؛ کاربرد جلوه های گرافیکی و تئاتری، استفاده از تاریکی و سایه ها که نمایانگر ظلمت روحی حاکم بر سراسر آلمان بود و جنبه های منفی قدرت را که با ویرانی و خونریزی عجین بود به نمایش می گذاشت. از فیلم های شاخص این دوره «دفتر (مطب) دکتر کالیگاری» اثر روبرت وینه 1919 است. در این فیلم، دکتر کالیگاری را می بینیم که رئیس یک تیمارستان است و تسلطی روانی و شخصیتی بر بیماران و دستیارانش دارد. او آنان را وادار می کند که برای دستیابی به مقاصدش دست به هر نوع جنایتی بزنند. دکورهای عجیب و غریب این فیلم هنوز هم باعث شگفتی سینما دوستان می شود.

راهروهای پیچ درپیچ و استفاده از سایه ها و خطوط کج و معوج نشانگر کابوس ها، ترس ها و توهمات انسان هایی است که در چنگال خودشیفتگی دیکتاتور هستند. به دنبال ساخت فیلم «دفتر دکتر کالیگاری» موجی از فیلم هایی به راه افتاد که به کالیگاریسم معروف شدند. فیلمساز بزرگ آلمانی، فریتس لانگ نیز چند فیلم با نام «دکتر مابوزه» به صورت صامت و بعدها ناطق ساخت. در این فیلم ها خطر بروز نازیسم پیش بینی شده و به صورتی نمادین تمامیت خواهی نازی ها و هیتلر نشان داده شده است. در دوران ناطق که لانگ به همراه هنرمندان و سینماگران اتریشی و آلمانی دیگری به آمریکا مهاجرت کرده بود، فیلمی به نام «دکتر مابوزه اهریمنی» ساخت. او در مصاحبه هایش گفت که منظورش از دکتر مابوزه همان هیتلر بوده است.

دکتر هارولد لوید

حتی در فیلم های کمدی صامت نیز استفاده هایی از شخصیت پزشک دیده می شود. مثلا در فیلم «بلند و سرگیجه آور» اثر هارولد لوید (1920) او پزشکی است که بیماران زیادی ندارد، اما تظاهر می کند که سرش شلوغ است. او با همان تحرک همیشگی، تعلیق و هیجان را به همراه کمدی به نمایش می گذارد، در صحنه ای از فیلم، زنی که در خواب راه می رود از بیماران اوست. او در خواب به راه می افتد و هارولد نیز او را دنبال می کند، زن بیمار از پنجره بیرون می رود و روی لبه باریک پنجره راه می رود، هارولد هم او را تعقیب می کند، زن از پنجره کناری وارد ساختمان می شود و پنجره را می بندد و هارولد روی لبه، معلق می ماند و در طول فیلم، این هیجان را به بیننده منتقل می کند.

در فیلم دیگری به نام «دکتر جک» (1922)، هارولد لوید، پزشکی بسیار خوشبین است که با کودکان بیمار شوخی می کند و به آنان امید و دلبستگی به آینده را نوید می دهد. او روش خاصی برای درمان بیمارانش دارد و سعی می کند با «خنده درمانی» آنان را مداوا کند؛ روشی که امروزه نیز به عنوان یکی از راه های موثر درمان شناخته شده است.

یک پزشک نشانه شناس، استاد کانن دویل

چنانکه گفته شد، داستان های شرلوک هلمز که فیلم های زیادی از آن تهیه شده، توسط دکتر آرتور کانن دویل به رشته تحریر درآمد. این پزشک عمومی در اوایل قرن بیستم بر ادبیات کارآگاهی بسیار علاقه مند بود و شخصیت هلمز را با الهام از شخصیت استادش دکتر جوزف بل در بیمارستان ادینبورو خلق کرد. دکتر جوزف بل به عنوان یک پزشک نشانه شناس معروف بود که در مواجهه با بیماران از روی نشانه های ظاهری و با معاینه دقیق و گرفتن تاریخچه از آنان، به یکسری نتیجه و استدلال درباره زندگی، شغل و خصوصیات فردی بیماران می رسید.

مثلا می فهمید بیمار یک ارتشی بازنشسته از هنگی است که در فلان شهر خدمت می کند، درک این جزئیات، چندان برای دیگران قابل درک نبود، اما دکتر کانن دویل این ویژگی را از استادش گرفت و شرلوک هلمز، کارآگاه نشانه شناس را پدید آورد که یک دوست و همراه همیشگی داشت به نام دکتر واتسن که قبلا پزشک ارتش بود. کانن دویل بعدها تخصص چشم پزشکی اش را گرفت، اما آنقدر در ادبیات پیش رفت و آنقدر تقاضا برای داستان های شرلوک هلمز از سوی ناشران و مجلات افزایش یافت که سرانجام ادبیات را به پزشکی ترجیح داد. شرلوک هلمز آنقدر در انگلستان و سپس در تمام دنیا محبوب شد که گروهی فکر می کردند او واقعا وجود داشته و در لندن در آپارتمان 122 B زندگی می کرده است.

هنوز هم گروهی از توریست ها وقتی به لندن می روند سراغ این آدرس را می گیرند. یکی از معروف ترین نسخه های سینمایی که از این داستان ساخته شد «زندگی خصوصی شرلوک هلمز» (1970) اثر بیلی وایلدر است، که وایلدر در این فیلم به شیوه همیشگی اش هلمز را دست می اندازد. مجموعه تلویزیونی شرلوک هلمز هم که در 1984 با بازی خوب جرمی برت و دیوید بورم به نقش دکتر واتسن ساخته شد یکی از بهترین ها در این عرصه بوده است. و این سریال از تلویزیون ایران نیز به طور کامل پخش شده است. اسم کانن دویل همیشه نوعی جذابیت را در میان اهالی سینما داشته است. مثلا در سریال «عامل ناشناخته» که هم اکنون در حال پخش از شبکه سوم سیماست، پزشکی وجود دارد به نام «کانن دویل» که عوامل و پدیده های ناشناخته را تحلیل می کند.

دکتر ژیواگو پشت پنجره یخ زده

رمان معروف «دکتر ژیواگو» نوشته بوریس پاسترناک که برنده جایزه ادبی نوبل شد، یک داستان عاطفی و روایت کننده انقلاب اکتبر روسیه و حوادث آن دوران است. انتشار این رمان در شوروی سابق مدت ها ممنوع بود. اما در غرب و در زمان جنگ سرد مورد تحسین قرار گرفت و سرانجام توسط دیوید لین در 1965 به روی پرده رفت و فیلمنامه این فیلم که توسط رابرت بالت معروف نوشته شد، فیلم «دکتر ژیواگو» توسط «الک گینس» که نقش برادر دکتر ژیواگو را ایفا می کند، روایت می شود.

شخصیت اصلی، دکتر ژیواگو (عمر شریف) پزشک و شاعر روسی است که سرنوشت دردناکی را پشت سر می گذارد و به خاطر تخصص اش مجبور می شود در جبهه های مختلف هم به سرخ ها و هم به سفیدها خدمت کند. او بعدها با زن زیبایی به نام «لارا» برخورد می کند که در نوجوانی مورد آزار قرار گرفته و با یک انقلابی ازدواج کرده است. فیلم، رنج و حرمان انسان ها را به تصویر می کشد. صحنه ای که ژیواگو از پشت آن پنجره یخ زده به دور شدن لارا می نگرد، همراه با موسیقی موریس ژار، به یاد ماندنی است.

پزشکی به نام ریش قرمز

«ریش قرمز» (1965) فیلمی است زیبا از فیلمساز نامدار کوروساوا که یک پزشک انسان دوست را در قرن نوزدهم نشان می دهد. او در یک درمانگاه دولتی به بیماران نیازمند خدمت می کند و مردم به او ریش قرمز می گویند. بازی تو شیر و میفونه در نقش ریش قرمز که آخرین همکاری او با کوروساواست بسیار قوی و سنجیده است. او گاه از اینکه بسیاری از بیمارانش به خاطر فقر و شرایط بد زندگی تلف می شوند، احساس یاس و ناامیدی می کند. دکتری جوان هم دستیار اوست که نظرات جدیدی در درمان بیماران دارد. وقتی پزشک جوان با دختر نوجوانی روبه رو می شود که زندگی اش به تباهی کشیده شده، مقاومت و اعتقادش در هم می ریزد و می خواهد همه چیز را رها کند و برود، اما ریش قرمز به کمک او می آید و اعتقاد و ایمان به کار و صبر و پایداری در خدمت به همنوع را به او می آموزد.

در انتها پزشک جوان تصمیم می گیرد در همان درمانگاه دولتی بماند و به بیماران نیازمند یاری برساند. در این فیلم انگار میفونه نمادی از خود کوروساواست؛ کوروساوایی که در مواجهه با جامعه ای تباه، به ظاهر آرام و صبور است ولی درون پرآشوب او پر از ایده ها، رویاها و افکار اخلاق گرایانه است. انگار او از دریچه سینما به ما می گوید: برای درمان انسان بیمار و سرگشته امروزی تنها پزشکی و درمان های متعارف کافی نیست و نیاز به درمان های برتری وجود دارد.

هدیه یک دکتر به استنلی کوبریک

استنلی کوبریک فیلمساز نابغه، پدری پزشک داشت که دوربینی را در کودکی به پسرش هدیه داد و به این ترتیب او را تشویق به فیلمسازی کرد. در یکی از فیلم هایش کوبریک به اسم «دکتر استرنج لاو» (1963)، ژنرال دیوانه ای را می بینیم که همه خطرات را در کمونیسم (دوران جنگ سرد) می بیند و دستور حمله اتمی آمریکا را به خاک شوروی صادر می کند. در این صورت، دستگاهی به نام ماشین روز قیامت در شوروی به صورت خودکار فعال و دنیا ویران می شود. همان زمان رئیس جمهوری آمریکا و گروهی از مشاورانش و سفیر شوروی در اتاق جنگ مشغول تدبیری برای مسئله هستند، وزیر دفاع نیمه دیوانه (جورج سی اسکات) نیز اعتقاد به ادامه حمله دارد. در صحنه ای که وزیر دفاع و سفیر شوروی با هم درگیری فیزیکی پیدا می کنند، رئیس جمهور به آنان می گوید: «آقایان! چه می کنید؟ اتاق جنگ که جای دعوا نیست!»

سرانجام تدابیر به جایی نمی رسد و خلبانی دیوانه که بمب افکنش از کنترل خارج شده، سوار بمب و با یک کلاه کابوی بر سر، شوروی را بمباران می کند.این طنز سیاه، پیشگویی زودهنگام کوبریک از درگیری ابرقدرت ها و مسابقات تسلیحاتی آنهاست که رابطه انسان و ماشین و سادگی انسان ها در برابر پیچیدگی موقعیتشان را با بازی درخشان پیتر سلرز در سه نقش افسر انگلیسی، رئیس جمهوری و خود دکتر استرنج لاو به نمایش می گذارد.

جان شله زینگر، فیلمساز معروف انگلیسی پدری داشت که پزشک متخصص کودکان و مشوق او در عکاسی و ساخت فیلم های آماتور بود. این فیلمساز در مصاحبه ای از پدرش نقل می کند که به او می گفت: «همه چیز ممکن است و در هیچ کاری نه نیاور!» شله زینگر این گفته پدر پزشکش را سرلوحه کارهایش قرار داد. در یکی از فیلم های او یعنی «دونده ماراتن» (1976) دکتری (لارنس اولیویه) را می بینیم که در گذشته عضو حزب نازی بوده و اکنون برای رسیدن به مقاصدش و پیداکردن الماس ها، داستین هافمن را شکنجه می کند.

در فیلم «پسران برزیلی» (1978) که شاید تنها نقش منفی گریگوری پک باشد، او را در هیبت پزشکی با عقاید نازیستی می بینیم که آزمایش های ژنتیک خاصی را روی نوزادان و به منظور نوعی اصلاح نژاد انجام می دهد. او برای توجیه اعمالش از نوعی روان شناسی و تلقین استفاده می کند.

هاپکینز یا دکتر هانیبال

در سه گانه «سکوت بره ها»، «هانیبال» و «اژد های سرخ» سرآنتونی هاپکینز، بازیگر معروف انگلیسی نقش دکتر هانیبال لکتر را بازی می کند که یک قاتل زنجیره ای و بسیار باهوش است و به طریقی آیینی قربانیانش را به مسلخ می برد و پس از زندانی شدن هم اثرات و سلطه خاص خود را بر شیفتگانش دارد. پلیس هم برای حل بعضی معماهای قتل و دستیابی به مجرمان خاص به او رجوع می کند و او می تواند حتی پلیس و کارشناسان را گمراه کند. بازی جودی فاستر که می خواهد جنبه های روان شناسانه اعمال قاتلان را به کمک دکتر لکتر کشف کند، جالب و تاثیرگذار است.

در بسیاری از فیلم ها، پزشکان در نقش روانکاو و روان پزشک ظاهر می شوند و فیلمسازان توسط آنان می خواهند به هزارتوی درونی انسان نقب بزنند و رفتارهای او را مطالعه کنند. در فیلم «ناگهان تابستان گذشته»، مونتگمری کلیفت در نقش دکتر و روان درمانگر جوانی ظاهر می شود که در یک بیمارستان دولتی کار می کند و سعی دارد دلیل ضربات روحی وارده به یک بیمار عصبی و الیزابت تیلور، را کشف کند، صحنه ای از فیلم که به صورت فلاش بک های پی درپی است، واقعه ای مربوط به تابستان سال قبل را از زبان تیلور حکایت می کند که بسیار به یادماندنی است.

در فیلم «اتاق پسر» که در جشنواره فجر نیز به نمایش درآمد، نانی مورتی، بازیگر و فیلمساز ایتالیایی، نقش دکتر روان پزشکی را ایفا می کند که دارای یک زندگی و خانواده ایده آل است و بیمارانی دارد که ساعت ها به درد و دل ها و مشکلاتشان گوش می دهد و در آخر توصیه ها و درمان های لازم را برای آنان انجام می دهد، اما همه چیز با حادثه ای که منجر به مرگ پسرش می شود، به هم می ریزد؛ او دچار اندوه و دلمردگی می شود و تصوراتش از زندگی در هم می ریزد. برای برگشتن به وضع عادی، همسر و دخترش، دوست پسر متوفایش و حتی بیمارش به او کمک می کند، گویی جای پزشک و بیمار عوض شده است .فیلم به ما می گوید که با سرنوشت نمی توان جنگید و در این مورد عشق و محبت چاره ساز است.

در فیلم های تارکوفسکی و برگمان نیز به روش خاص این دو فیلمساز و دغدغه های فکری هر کدام، به مقولات روان شناسی پرداخته شده است. فیلم هایی چون «پرسونا»، «فریادها و نجواها»، «فانی و الکساندر» از ساخته های برگمان و «آینه»، «کودکی ایوان» و «استاکر» از آثار تارکوفسکی از این دست هستند.

در فیلم «میدان واشنگتن» که اقتباسی است از رمان معروف «هنری جیمز»، آلبرت فینی، نقش دکتر اسلوپر را ایفا می کند که همسرش به هنگام تولد دخترش از دنیا می رود. او در سراسر زندگی، دخترش را به خاطر بدقدم و شوم بودن سرزنش می کند و از فرزندش شخصیتی بی دست و پا و بدون اعتماد به نفس می سازد که قادر به ادامه زندگی طبیعی نیست. جعبه جادویی تلویزیون نیز بارها شاهد حضور پزشکان متعددی در سریال های مختلف بوده است.

این حضور را در مجموعه های تلویزیونی همچون «پزشکان جوان»، «بیمارستان پزشکان»، «پزشک دهکده» و «مجتمع پزشکی» که هم اکنون در حال پخش است می بینیم. در بسیاری از این مجموعه ها بر نقش تاثیرگذار و انسانی پزشکان تاکید می شود، اما اگر در فیلم یا سریالی، به پزشکی نقشی منفی اعطا می شود، کارگردان از پیش این فرض حتمی را با مخاطب گذاشته است که پزشک روی پرده با پزشک واقعی، تفاوتی عمیق دارد و اگر یک پزشک در فیلمی، نقشی منفی را ایفا می کند، قرار است از این طریق، حرفی اثرگذار به مخاطب زده شود.

منبع: انجمن ادبی شفیقی

۱ دیدگاه»

  محمد بندرعباسي wrote @

mer30. az matalebe ziba va khandani shoma mamnon .


برای محمد بندرعباسي پاسخی بگذارید لغو پاسخ